فطرس

اعوذ بالله من نفسی

فطرس

اعوذ بالله من نفسی

۲۴-۱۲=۱۲

به نام حضرت دوست


   عرض سلام و ادب و احترام 

 

مقدمه
   شاید به نظر شما ، در معادله فوق هیچ گونه مجهولی وجود نداشته باشه ؛ اما حقیقت ماجرا چیز دیگریست .. معادله n مجهولی فوق ، پیچیده ترین معادله این روزهای منه ! 


 طرح موضوع
   قدیمی ها حتما به خاطر دارند که روزی پستی با مضمون آرزوی بشر ، برای تبدیل 24 ساعت به 25 ساعت نوشته بودم .. راستش اون روزها به هیچ وجه تصور نمی کردم ، روزی فرا خواهد رسید که همین 24 ساعت رو هم نصف خواهند کرد و کل روزم در 12 ساعت خلاصه خواهد شد .. 12 ساعتی که اگه حداقل یک سومش رو نخوابم ، قطعا شیفت بعدیش به در و دیوار خواهم زد !  


بحث
   ممکنه نوشتن پست و مشغول شدن به دنیای مجازی ، برای کسی که تنها 8 ساعت از روزش رو در دست داره ، کار هجو و احمقانه ای به نظر برسه .. در حالی که این گونه نیست ؛ چرا که وقتی عرصه مجازی رو برای خودت تبدیل به یک فضا امن میکنی تا بتونی بخشی از آرامش نداشته بیرونیت رو در اون بیابی و از اون مهم تر ، خدا همنشینانی بهت عطا میکنه که از جنس خودت هستن و از نفس کشیدن در کنار اونا لذت میبری ؛ این دقایقی که از 8 ساعت کم میشه ، نه تنها به هدر نرفته .. بلکه زمینه سازیست برای تحمل اون 16 ساعتی که بخش عمده ایش رو بهت تحمیل کردن !
   از کسی نام نمیبرم که خدایی نکرده در حق دیگران اجحاف نشه .. اما اون عزیزی که برام نوشته بود : «راستش اون اولا که رفتید کلانتری ، فکر میکردم حضورم توی حال و احوال تون مأثره اما ... دیدم عملا به هیچ دردی نمیخوره !» باید بدونه که باز هم داره زود قضاوت میکنه و حلاوت انفاس کسانی چون اوست که من رو برای حضور در دنیای مجازی دلگرم کرده .. یا اون بزرگواری که بخش قابل توجهی از نظراتم رو به خودش اختصاص داده ، مدتیست که کامنت هاش جای خالی آف های دلچسب نت رو برام پر کرده .. یا کسانی که هرز چند گاهی بهم سر میزنن ، بهانه بودن من در این فضا هستن ... وگرنه این دیار بی کسی بجز همین دقدقه ها ، برای لحظه ای نیز در بین 8 ساعتم ، جایی نخواهد داشت .  


نتیجه
   گاهی اوقات تأخیراتم اعصاب خوردکن میشه و ممکنه که فکر کنید آدم بی خیالی هستم .. میدونم (!) این حرفا رو گفتم تا بدونین اگه میام پیش تون ، از سر بیکاری نیست ؛ بلکه به خاطر عشقیست که به تک تک تون میورزم و این طوقه روزگارست که گاها عرصه حضورم رو تنگ تر و تنگ تر میکنه . باید بنویسم ، کوتاه اما جوندار .. این رو هم میدونم و سعی میکنم که بهش عمل کنم .  


خوندن پ.ن های این پست ، خالی از لطف نیست ..
   1 : چند وقتیست که شرکت برای ادامه کار ، پیشنهاداتی بهم داده ؛ الی الحساب ADSL خونه رو برای انجام کارهای خورد و ریز تحقیقاتیم راه اندازی کردم تا ببینیم خدا چی میخواد .
   2 : قصد کردم که برای همین چند ساعت باقی مونده از روزم ، یه برنامه ریزی دقیق بکنم تا بتونم کارهایی که در زمینه برنامه نویسی در نظر داشتم رو محقق کنم . 

شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

نظرات 22 + ارسال نظر
مونا جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:44 ب.ظ

ای وای !
دیدی چی شد؟
دختر خاله اول نشد!
دختتتتتتتتررررررررررر خالهههههههههه
بدووووووووووووووو

واااا حصرتااااااا...
خدا بهت صبر بده دختر خاله !
(-:

مونا جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:51 ب.ظ

مردم عجب حرفایی زدن!

ولش کن !
اون مورد اولیه اصلا ارزشش رو نداره.
جدی میگم...
تا دوباره...

بله ... شمام دیدی مردم چه حرفای عجیب غریبی میزنن ؟!
همون بهتر که به قول تو ٬ ولش کنیم !

ممکنه به نظر تو ٬ ارزشش رو نداشته باشه اما در ذهن من ٬ هیچ چیزی بی ارزش نیست .. حتی اراجیف خودم !
منتظرم ..

دختر خاله شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ق.ظ

سلام علیکم....بر پاااااااااااااااا!!!!
عجب حرفایی میزنن بچه های این دوره زمونه...!هییییییییییییییییییییییییییی!
خواهر مونا برو این دفعه رو حالشو ببر...من سفر بودم خواهر وگرنه که...آره!
خوب.........ستوان می فرمودین....!دیگه علنا اینجا تبادل دلو قلوه انجام میشه...گفته باشم! میگم که یک جیگرکی بزن...کارت میگره...!منم میشم شاگردت...این مونارم میذاریم پشت دخل...
فک کنم حساب کتابش خوب باشه...!این برادر یکیم...بیاد این منقلا رو آتیش کنه ...
حالااااااا...........شما باید به صورت واضح و آشکار
از من اسم میبردی...!به عنوان گشت ارشاد...که نبردی...حالا خودم میبرم ....
این دو روز سفر خیلی جات خالی بود....اگه بتونم یک آپ بکنم فقط ....میترکی...!فک کن دو تا آدم عین هم جماعتییو میذاشتن سر کار ...!
جای مادرتون خالی نباشه....!چه میکنن این خواهران دالتون...!حالااااا!بپوکی که این وبت خصوصیم نداره!
بازم میام ستوان...برو فعلا اون دزد رو بگر در نره...

علیکم السلام .. خبردار !!!
آره والا ..!
بله دیگه .. گویا مونا زودتر از من از این مسئله خبردار شده (!) بهتره از این به بعد ٬ سایر تغییر و تحولاتت رو هم از مونا جویا بشم !...

اولندش ٬ نمی فرمودیم و عرض می کردیم .. ثانیندش ٬ حالا که این جور شد ٬ بله (!) تو هم دل داری رو کن تا قلوه ببری داداچ (-:
برعکس در سطح حوزه استحفاظی ٬ یکی داریم .. اسمش هم اصغر جیگرکیه .. میگم چطوره که ما هم اسم جیگرکی مون رو بذاریم قلی جیگرکی .. یا جیگر قلی .. یا قلی جیگر .. یا .... (-:

منتظر خوندن آخرین تغییر و تحولات قمصر خواهیم بود !
چه عجب یادی هم از ما کردی .. خب میمردی یه اس ام اس میدادی تا در شادی تون شریک بشیم ؟!
ممنون .. و همچنین .. عیبی نداره ٬ تو که همه چی رو داری میگی .. دیگه چه نیازی به نظر خصوصی داری آخه (-:
ولی خوشم میاد .. خوشم میاد که رو بازی میکنی و کم هم نمیاری .. دارمت .. برو جلوووووووو...

دختر خاله یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:53 ق.ظ

از کما در اومدی؟؟؟؟!بیارم آب قندو؟!الآن تو همین مایه هایی ...!

نه عزیزم .. هنوز لنگام سیخه !
به جای آب قند ٬ بزن اون زنگووو !
مایه مون رو خیلی وقته زدن .. فعلا گذاشتن مون زیر دستمال تا ماست شیم (-:

یکی دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:50 ق.ظ

سلام برادر
الان خواهر مونا با خواهر دختر خاله دارن کل کل می کنن؟؟؟
حالا خانوما رو بی خیال خودت در سلامتی؟؟
من باب این معادلات مجهول عارضم که بنا به رشته تحصیلی ریاضی قوی دارم اما سالهاست که پی حل معمای دو دو تا چهادرتام..تو خیلی از جاها برام عکس این قضیه بوده..دو دو تا برام شده پنجتا حتی گاهی شش و هفتا..تو برو تو عمق فاجعه....
کار همزمان با تحصیل خوبه و کار همزمان با خدمت لازم الان بهترین زمان برای استفاده از زمانهای اندک روز ماست...
یا هـــــــــــــــــــــــــــو

سلام عزیز
والا ما هم آخرش نفهمیدیم که این جماعت نسوان دارن با هم چی کار میکنن (-:
موافقم .. شکر خدا ٬ اگه سرماخوردگی و سفر مامان و اومدن عمه از مکه و خاله از تهران و دوستم از زاهدان و تصادف هم شیفتیم در راه رسیدن به کلانتری و ... هزار و یک اتفاق دیگه رو نادیده بگیریم ٬ یه چیزی اون ته مه ها گیر میاریم که به نظر میرسه سلامت باشه !

خب پس دیگه حله .. به خاطر دست طولایی که در فیثاغورس داری ٬ به راحتی میتونی مفهوم : درد ما را نیست درمان الغیاس و ... رو درک کنی !
بدبختی همین جاست که منم ته همون عمق فاجعه گیر کردم و بیرون بیا هم نیستم .. حالا هر چی این مخلوقات دو پا میگن : بیا بیا بیرون بیا ٬ از دل خاک بیرون بیا (!) افاقه نمیکنه که نمیکنه (-:
از توصیه ات ممنونم و امیدوارم که بتونم از سطح تئوری به دنیای عمل بکشونمش ..

همین هــــــــــوی طویلت بود که من رو شیفتت کرد (-:
یا حق

دختر خاله دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:52 ق.ظ

سلام ملیکمممممممممممم
برادر یکی ...توهم زدی....!؟اگه دقت کنی من اصلا کل کل نکردم....!
در ضمن...مردا رو بیخیال... گفته باشم...!
میگم بشین معادلاتتو حل کن...شاید به ی جایی برسی ...برادر جان!

گویا این کامنت هیچ ربطی به من نداشت !
حالا بذار یه بار دیگه بخونمش (-:

یکی دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:07 ب.ظ

اااا خواهر دختر خاله کل کل نکردی؟؟عجیبه ...از شما دور و بعیده... شما ماشالا پایه کل کلی..نکنه کرک و پرتون ریختن زمین؟؟!!!

گویا این کامنت هم مثل کامنت قبلی ...
حالا من موندم که مونا این وسط چی کارست ؟!
به نظر شما ٬ پرتقال فروش کدوم یکی از ماست ٬ دوغ یا پنیر ؟؟؟

دختر خاله دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:36 ب.ظ

برادر یکی ...اولا یکی یکی..توضیح بده ببینم چی میگی...!دوما.. من الآن به شما ی چیزی بگم این ستوان باز میاد میگه آهسته تر برانید!لطیف تر صحبت کنید....!والا به شدت هوای شما رو داره....!حالا منم به این مظلومی با این خواهر مونا سعی میکنم یک مقدار آهسته تر برانیم....!تا بعد یک حال اساسی از این ستوان بگیرم...هر چند که ۲ شب پیش گرفتم....ستوان آب قند بدم خدمتتون...آخه جوجو ....چی بهت بگم ...من دو روز فقط از دست خندیدم ...هر وقت یادم میاد کاملا عین این دیوانه ها...میزنم زیر خنده...دیوانه.....

من یه حاااااالی از تو بگیرم ... یعنی یه حاااااااااالییییییی از تو بگیرم که ..... حالا ببین !

مثل اینکه یادت رفته .. من همونیم که قضیه چشم حسود کور و ... آره داداش ٬‌ وایسا تا صبح دولتت بدمت .. اندکی صبر ٬ سحر نزدیک است !
(-:

یکی سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:34 ق.ظ

خواهر دختر خاله..یکی یکی میشه دوتا که اون دوتا خودش یکی دیگس!!
توضیح بدم ؟ افاقه نمی کنه !!!! بی خیال خواهر راحت باش...!!!

به نظر من هم «یکی» به اندازه کافی پیچیده هست ٬ چه برسه به اینکه بخواد با یکی دیگه هم قاطی بشه و تبدیل به یکی یکی که این دوتا خودش یکی دیگه رو تشکیل بده و ... حقیقتا موضوع پیچیده میشه ! (-:

دختر خاله سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:08 ق.ظ

برادر یکی...
شما قرصاتو بخور خوب میشی...بشور بخور اثرش بهتره...!
توضیح ام لازم نیست چون اونجوری بستری میشی...!
راحتم برادر ...شما راحت باش!
امین این برادر یکیو از کجا اوردی...؟!واسه کل کل با من؟
حالا هی من ملاطفت بخرج میدم.....ظاهرا باید ....!آره....

اینم حرفیه .. البته من یادم میاد آخرین بار ٬ قرص هام رو در حالی که داشتم غسل ارتماسی شون میدادم ٬ گم کردم (!) لذا پیشنهاد میکنم که نظافت رو تنها در حد شستن رعایت کنید و بیش از این پیش نرید ! (-:

والا من بی تقصیرم .. گویا خدا برای ستاندن داد مظلومین ٬ گاها دست به چنین کارهایی میزنه (-:
حالا شما علی الحساب با همین ملاطفت پیش برو .. تا ببینیم خدا چی روزی میکنه !

مونا پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:28 ب.ظ

سلام
می بینم که ...! نبرد نابرابر و ...مردا اینور... زنا اونورر و ...
دختر خاله این برادر یکی عشق کل کله !
حواست جمع باشه اینا میخوان روحیه ی ما خراب کنن.
برادر یکی ما کل کل نمیکنیم ! دل و قلوه رد و بدل می کنیم!
اشکالی داره؟
می ترسم آخر سر یکی یه بمب بندازه این وبلاگ بره رو هوا...
بیمه کن این وبلاگو داداشی
این برادر یکی هنوز هویتش معلوم نشده...مشکوکه هااا

دختر خاله عشق این شکلکه ست

سلام از ماست
عجب .. فکر کنم که نبرد شماها کم کم به سمت جنگ های هسته ای کشیده بشه و با اینکه حق مثل ماست اما تار و پود نت رو در هم بپیچید (-:

آره والا .. حتی بهتره خودم رو هم بیمه کنم (!) چون بعید نیست که تشعشعاتش من رو هم مشعشع کنه (-:

دختر خاله جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ب.ظ

میگم که......:
خوبه الی الحساب ADSL خونه رو برای انجام کارهای خورد و ریز تحقیقات راه اندازی کردی....!!!!
اس ام اساتم ۱۰۰ ساله تو راهه....
اس ام اس چهارشنبه رو امروز صبح گرفتم فک کن....
میگم که بیا کبوتر نامه بر تربیت کنیم....شاید زودتر برسه هااااااااااااااااااااااااااا

خوب میگی که ....
این روزها اون قدر خسته میشم که یاد دوران آموزشیم افتادم .. والا اونجا این قدر هتکم پتک نمیشد !

حالا خوبه خونه شما آنتن نمیده هااا... تازه خانم طلبکارم هست (-:

با این پیشنهادت کاملا موافقم .. اصلا اگه روی یک برگه بنویسیم و بسپاریم به دست باد ٬ احتمال رسیدنش دو چندان میشه !..

مونا چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:05 ب.ظ

اون بالای پست رو نگاه کنید.. تاریخشو دیدید؟
خب...
حالا اگه گفتید امروز چندمه؟
آره دقیقا...

بالای پست ۱۸ بود .. بالای کامنت تو ۳۰ و تاریخ پاسخ من هم دهم !!

این نشون میده که من خیلی خیلی بیچارم (!) چون در عرض دو هفته ٬ حتی نمیتونم جواب کامنت هام رو بدم .. چه برسه به یک پست جدید (-:

دختر خاله پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ب.ظ

سلام پسرم...مامانت که اومد....خالتم که اومد ...عمت که اومد....حالتم که خوبه...باباتم که رفت...منم که اعصابم ندارم از صبح دارم مس میسابم.....دیگه یک فکری بکن به حال خودت یا مرگ یا ....زندگی با اعمال شاقه....!
این ADSL قطع کن....قبلا بهتر بودی...بی جنبه....!
خوبه زنو زندگی نداری ....اگه داشتی چه کلاسی واسه ما میذاشتی....!اگه جای من بودی چه میکردی...!الان همه رو گازن دارن میسوزن....فعلا زت زیاد....بیام ببینم آپ نیستی ....۱۱۰ خبر میکنم حالا ببین....

همه اومدن و ... من رو با خودشون بردن (!)
همون یا مرگش بیتره .. ما که از یا زندگیش خیری ندیدیم ٬‌لذا عطاش رو با تمام مایحتویش پیشکش میکنیم (-:

دیگه چیزی نمونده .. فکر کنم تا چند وقته دیگه ٬ خودش به زبون خوش قطع بشه .. فکر کنم به زودی من رو به عنوان کم کارترین کاربر معرفی کنن !

برو بی زحمت یه زنگی به بروبچ بزن و من رو به عنوان « فردی بلاصاحب در محل !..» معرفی کن (-:

مونا پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:39 ب.ظ

دخترخاله خیلی باحالی
عاشقه این تهدیدهاتم!

قربون شما ٬ قابلی نداشت !..
ببینم وروجک .. حالا عاشق کسانی میشی که چشم دیدن من رو ندارن دیگه .. آره ؟! (-:

مونا یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:31 ق.ظ

دخترخاله یه اس ام اس بزن ! ببین ما بلاخره پیرهن مشکیامون رو بپوشیم یا نه؟
میگم نکنه اتفاقی افتاده (عینک بدبینیمو زدم!)
نکنه زبونم لال
نکنه...

مگه نپوشیده بودی ؟!
البته من رسم دارم که وقت مردنم ٬ مردم با پیراهن سفید سر مزارم حاضر بشن (مثل خارجگی ها!) نیست من تند تند میمیرم ٬ میترسم ملت گرمازده بشن .. از طرفی ٬ کلاس کاریش هم بالاست (-:

بکنه یا نکنه مهم نیست .. مهم بودن یا نبودنه عزیزم (!) از قدیم ندیم هام میگن : «مسئله این است !»

دختر خاله یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ق.ظ

سلام ملیکم...والا میگن مشکی که رنگ عشقه...حالا زبونم لال میخوای بپوش...!
بنده دیروز بعداز ظهر از ستوان طی یک تماس تلفنی یک حال اساسی که نه... اما تو همون مایه ها گرفتم ...و عرض کردم که پول حروم همین عواقبم داره...دیگه ناجا چیه که پولش باشه...بعد تو با اون پول ADSL تو وصل کنی...اونم کاملا تصدیق کرد ...فقط نمیدونم چرا افسر نگهبانم به حرفای ما میخندید...!
حالا در هر صورت متاسفانه هنوز ستوان زنده اس....مونا جون خرماها رو عوض کن پفک بگیر....

پفک هاتون رو با ساقه طلائی کرمدار عوض میکنین ؟! (-:

دختر خاله دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:04 ق.ظ

سلام...
میشه لطفا در اینجا پلمپ بشه ...خیال ما هم راحت بشه...صاحبشم بپوکه....!!!
ببخشید ستوان این نامه رو کجا بدم مهر بزنن...!که کارم سریع راه بیوفته...!

نه عزیزم .. عمرا نمیشه که بشه .. خواهش هم نکن !
بده به اوس کریم .. مطمئن باش که نخونده مهرش میکنه ٬ آخه اون بنده خدا (!) هم دیگه از دست ما عاصی شده (-:

حافظ خدابیامرز هم در تایید فرمایشات بنده (!) می فرمایند :
تو کار خود به خدا واگذار رو دل خوشدار ...

دختر خاله چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:38 ب.ظ

2 : قصد کردم که برای همین چند ساعت باقی مونده از روزم ، یه برنامه ریزی دقیق بکنم تا بتونم کارهایی که در زمینه برنامه نویسی در نظر داشتم رو محقق کنم .

شنیدی که میگن : «انسان با امید زندست !»
اومدم بهت خبر بدم : «بشو و باور نکن‌ !»
نهایتا ... «گشتم نبود ٬ نگرد نیست !»

مونا یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:03 ب.ظ

چرا نمیشه 60 تا نظر با هم داد؟
این چه زندگیهههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مونا یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:28 ب.ظ

جوجه ی پست جدیدت رو نگاه کن...
کنار اون تخم بسته..
اونم تنهاست ! منتظره یه جوجه دیگه از تخم دربیاد تا تنهایی هاشو پر کنه...فکر کنم منتظر آبجی کوچیکشه..
راستی آره...
اصل قشنگیه!
(انقدر رفتم توی بحث تنهایی که موضوع پستتون رو یادم رفت

[ بدون نام ] دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:49 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد