شهر گناه

به نام حضرت دوست


   عرض سلام و ادب و احترام 
 
 مقدمه
   هر چند که باید به دلیل توقف طولانیم در پست قبلی ، شدیدا ازتون عذرخواهی کنم اما خودم رو به کوچه قلی راست (علی چپ سابق!) میزنم و با لبخندی کودکانه بهتون میگم : "ســـلـــــام دوستای گلم !"
   راستش هفته پیش رو با نیت آپ کردن شروع کردم اما نتیجه اش همه چیز بود جز پستی جدید !.. این قدر اتفاقات جورواجور و عجیب و غریب افتاده که نمیدونم در مورد کدومشون بنویسم . به نظر شما هفته ای که با کشف 21 کیلو کریستال آغاز بشه ، با دستگیری یک زورگیر و دزد ادامه پیدا کنه و نهایتا با کشف یک جسد (!) به پایان برسه رو چه جوری میشه توصیف کرد ؟!! 


 فضاسازی
   لطفا جهت درک عنوان پست ، زیاد به دوگوله های ظریف تون فشار نیارید (جنس ایرانیه دیگه .. یهو دیدی پوکید !) راستش من موندم که چه دعای خیری در حق "دختر خاله" بکنم تا به برکت اون به زمین گرم بخوره و دیگه نفوس بد نزنه (!) میدونید ماجرا از کجا شروع شد (؟!) از اون جایی که در یکی از کامنت هاش نوشته بود : "تو رو ول کنن تو  ۲تا پست بعدی میزنی ...و من کشتم..."  


 تفهیم اتهام
   درست حدس زدید .. امروز میخوام در مورد حسن ختام کشفیات هفته پیش ، یعنی یافتن جسدی که جسمش فاصله ای منطقی با روحش پیدا کرده بود ، براتون بنویسم (!) حادثه ای که ساعت ها من رو به فکر فرو برد و تألم خاطر فراوانی به همراه داشت . 


 تنظیم صورتجلسه
   در مورخه 1388/02/03 ساعت 23:30 براساس اعلام مرکز 110 مبنی بر کشف جسد مونثه ای در استخر آب زمین های کشاورزی فلان جا (!) سریعا گشت های مربوطه به همراه قاضی ویژه قتل ، مأمورین آگاهی و اکیپ مخصوص بررسی صحنه جرم ، به محل فوق اعزام گردیدند و ... 


 موضوع
   راستش رو بخوای ، کشف جسد جزء حوادثیست که در کل خدمت یک مأمور (25 یا 30 ساله !) به ندرت پیش میاد . با این وجود حقیر در عرض 6 ماه خدمت ، به کسب چنین توفیقی نائل گردیدم (ملت شانس آوردن که من وظیفم .. اگه خدایی نکرده کادری میشدم ، قطعا تا به حال همه سقط شده بودن !) این دیگه فیلم پلیسی یا صفحه حوادث روزنامه نیست که در برابرم قد علم کرده ؛ این یک جسد است ، اونم جسدی در حد لالیگا !.. 


 توضیحات
   جسد دختری که هنوز بیش از 17 یا 18 بهار رو در زندگیش تجربه نکرده بود (متولد 1370) در بین لحافی پیچیده و حیران بر زمین چسبیده بود .. در کمتر از چند ثانیه ، صحنه جرم لبریز شد از مامورین لباس شخصی و کیف به دست هایی که لابه لای هم می لولیدن . پزشک قانونی به سرعت در حال بررسی علل و عوامل مرگ است و مامورین آگاهی ، پیوسته از پستی و بلندی های منطقه ، بالا و پایین میروند و به دنبال سر نخ میگردن .. من ، در فاصله 100 متری ، داخل ماشین نشستم و سیب میخورم (!)
   به حدی کله گنده اون وسط جمع شده بود که آدم جرأت نمیکرد ، بهشون نزدیک بشه .. البته از حق نگذریم ، وجود اون جسد هم در شل شدن دست و پام بی تأثیر نبود (!) افسر گشتم داشت در اون هیاهو با رئیس کلانتری همجوار ، دعوا میکرد . دعوا سر جنازه بود ، البته سر نخواستنش (!) از اون جایی که جسد در نقطه مرزی حوزه استحفاظی کلانتری ما و اونا کشف شده بود ، هیچ کدوم مون زیر بار نمی رفتیم . کم کم داشتم خودم رو برای اتراق شبانه و جمع آوری چنین فاجعه ای آماده میکردم که افسر گشت به سمت ماشین برگشت و با بی سیم به کلانتری اعلام کرد : "پس از بحث فراوان ، نهایتا قاضی دستور داد که گشت ما صحنه رو ترک کنه !" 


 شرح ماوقعه
   برای فرار از اون مهلکه ، مجبور بودم با ماشین از کنار مقتوله بگذرم .. وقتی به فاصله یک متریش رسیدم ، عرق سردی به بدنم نشست . زیر چشمی نگاهی بهش انداختم .. خانم دکتر دست ظریف دخترک رو در دست گرفته بود و داشت انگشتاش رو با موادی شبیه گل می پوشاند . به نظر میرسید که میخواد ازش اثر انگشت بگیره و ... به مسیرم ادامه دادم . کمی که حالم جا اومد از افسر گشت پرسیدم : «جریان چی بود ؟!» و اون پاسخ داد : «پزشک ها میگن که اول خفش کردن و بعد آوردن اینجا انداختنش .. دختره مال همین اطرافه ؛ محلی ها پیداش کردن و به پلیس و پدر و مادرش خبر دادن . الان خانوادش هم اینجا بودن !...» 


 سقوط انسانیت
   بگذار یه چیزی رو راحت بهت بگم .. در گوشه گوشه شهرهامون داره جنایاتی باور نکردنی رخ میده . هنوز یک ماه از دستگیری مردی که زن حاملش رو با 35 ضربه چاقو به قتل رسونده بود ، نمیگذره ؛ وقتی شنیدم که پس از خارج کردن بچه از شکم اون زن ، دست کودک 8 ماهه در رحم مادر ، در اثر ضربات چاقو پدرش قطع شده ، از اینکه من هم یک انسانم ، با تمام وجود متأثر ، متاسف و شرمنده شدم (!) 


 باران
   چند روزیست که داره باران میباره .. مثل اینه که خدا داره شهرها رو میشوید .. زمین ها شسته شدن ، درخت ها و حتی هوا (!) اما چه فایده که هنوز قلب انسان های شهر شسته نشده و شهر هنوز شهر گناه است ... 


 پ.ن 1 : تصور نکنید که من سطحی نگر شدم و دارم به خاطر چهار نفر انسان ذی شعور ، همه رو محکوم به اعدام میکنم ، نـــه ... میخوام باور کنید که در کنار شما هم حیوان های انسان نمایی نفس میکشند که حق حیات دیگران رو میگیرند (!) البته میدونم که باور نمی کنید ؛ همون طور که من باور نمیکردم ...
 پ.ن 2 : از اینکه قلمم تلخ بود ، عذر میخوام . راستش دیروز با رئیس و معاون کلانتری دعوا کردم (!) به شدت اعصابم رو بهم ریختن .. خدا آخر و عاقبتم رو تو این کلانتری ختم به خیر کنه .
 پ.ن 3 : سعی میکنم که پست های بعدی رو کوتاه و متفاوت بنویسم .. راستش خودمم دیگه داره از این همه پلیدی ، حالم بهم میخوره !
 پ.ن ۴ : علی الحساب ٬ پاسخ کامنت های معوقه داده شد تا به زودی در خدمت پست جدید باشیم 


شاد باشید و شادی آفرین
یا حق