طبل رسوایی

به نام حضرت دوست 


   عرض سلام و ادب و احترام 

 

   دیگه از شنیدن بهانه هایی که هر روز تکرار میشن ، خسته شدی ؛ آره ؟!.. دیگه از عذر های وقت و بی وقتم به تنگ اومدی ؛ آره ؟!.. دیگه از دیدن شرمساری مداومم ، حالت دگرگون میشه ؛ آره ؟!!.. خوب این که کاری نداره عزیزم ، چاره اش اینه که من خودم رو بزنم به کوچه علی آقا (همونی که هنوز بین چپ و راستش موندیم !) و سرم رو بندازم زیر و ییهو بپرم وسط وبلاگ و بگم ... سلام رفقا .. همیشه مطالب زیباتون رو میخونم و حالا اومدم تا خودم هم بنویسم ؛ باورتون میشه ؟!؟!؟!.. 

 

   داستان ننوشتن ما هم سری دراز داره .. سری که از درازای بی معرفتی مون نشأت میگیره و به پهنای مشقات زندگی میریزه .. دیگه حادثه های ریز و درشت گشت هم مثل یک فیلم تکراری ، هر روز تجدید پخش میشن .. این قدر چپ و راست آدم دور و ورم میمیره که حتی موضوع مهیجی مثل مرگ هم برام جذابیت نوشتن نداره (همین ظهری یک جسد جمع کردیم و فرستادیم پزشک قانونی ؛ به سادگی فرستادن یک ماشین به پارکینگ !) .. گفتن خستگی های متداولمم که بجز ملال مفرط ، فایده دیگه ای نداره ؛ پس ... پس نتیجه میگیریم که هیچ کاری منطقی تر از سکوت به نظر نمیرسه (!) اما من پر رو تر از این حرفام و دوست دارم حرف بزنم .. اصن من میخوام داااد بزنم ، جیغ بکشم ، گریه کنم ، فرار کنم و ... به حرف هیچکی هم توجه نخواهم کرد .. همینه که هست !! 

 

   و اما بعد ... راستش رو بخواین ، آفتی به نام "رسوائی" این روزها بدجوری دست و پای بروبچ پرسنل رو بسته . لذا خالی از لطف ندیدم که چند خطی رو من باب خالی نبودن عریضه ، بنگارم .. نمیدونم چرا مدتیست که ضایع کنون عظیمی در ناجا به راه افتاده !.. از خفت شدن آدم هایی که به سن من و شما خدمت کردن بگیر تا روی آب اومدن پته تازه کارها (!) این ماجرا باعث شده که دست و پای خیلی ها جمع بشه .. البته به نظر میرسه که حفاظت - اطلاعات ، هرز چند گاهی دست به چنین اقداماتی میزنه تا زهر چشمی از سایرین بگیره (!) اما از شوخی گذشته ، کار به اینجاها که میرسه آدم به معنای واقعی ، ارزش آبرو رو لمس میکنه .. نمیدونم واقعا یکی نیست که بهش بگه : "آخه بابا جان تو با 28 سال سابقه  و 50 سال سن ، دیگه چرا ؟! یعنی به تو هم باید تذکر بدیم که ... لا اله الا اللّه‏" 

 

 

 

   پ.ن 1 : آبجی کوچیکه ، وبلاگ جدیدت رو بهت تبریک میگم .. بسیار قشنگ و قوی شروع کردی ، امیدوارم که همین طور هم ادامه بدی . 


   پ.ن 2 : شدیدا دوست دارم براتون کامنت بگذارم .. باید کم کم افکارم رو جمع و جور کنم تا بتونم مثل بچه آدم ، دو کلمه حرف بزنم .

 

شاد باشید و شادی آفرین
یا حق