به نام حضرت دوست عرض سلام و ادب و احترام
بعد از ظهر بود که با بی سیم اعلام کردن : "سرقت داخلی منزل در خیابان ششم فلان شهرک گزارش شده" .. با ماشین وارد خیابان اصلی شهرک شدیم .. با ورود ما مردم شروع کردن به دست و بال زدن .. همه به سمت جلو اشاره میکردن .. یه موتوری خودش رو رسوند بهمون و گفت که بالاتره !.. ما هم بی خیال مورد اعلامی شدیم و مسیرمون رو به سمت انتهای شهرک ادامه دادیم .. همین که پیچ خیابان رو رد کردیم ، با جمعیتی بالغ بر سی - چهل نفر ، مواجه شدیم که در یک نقطه داشتن می لولیدن .. از ترافیک شدیدی که به دلیل ایستادن ماشین ها به وجود آمده بود و هیاهوی زیاد مردم ، به نظر میرسید که تصادفی رخ داده باشه اما جلوتر که رفتیم ، اثری از مجروح ندیدیم .. در عوض زنی سی و اندکی ساله ، لاغر اندام با وضعیتی ...(!) در میان جمع به چشم میخورد که با پیر مردی درشت هیکل ، بگو مگو میکرد .. افسر گشت گفت که همین کنار وایسا ببینیم چه خبره .. اون وارد سیل عظیم جمعیت شد و من هم با بلندگو شروع کردم به هدایت ماشین ها .. همین که گفتم : «پراید حرکت کن !» خندم گرفت .. یه لحظه به خودم گفتم : «هی پسر .. تو هم یه پا دوهزار چهره شدیااا !» زیر چشمی داشتم افسر بدبختم رو چک میکردم تا اگه وسط جمعیت له شد ، سریع به دادش برسم .. همین که دیدم داره به همراه اون خانم و پیر مرد ، به سمت ماشین میاد ؛ خیالم راحت شد .. هر دو رو سوار کرد و به من گفت : «سریع حرکت کن تا مردم زودتر متفرق بشن» .. پیرمرد گفت : «این پریده (خودت حدیث گران را بخوان از این مجمل !) داره زندگی پسر و عروسم رو خراب میکنه !» و زن پاسخ داد : «خفه شو پیر سگ .. پسر و عروست هر جفت شون مشکل دارن !» و چنین بود که من پشت رل ، از شدت ادب و مناعت طبع این ملت ، سرم چسبید به سقف !.. افسر گشت به هر جفت شون گوشزد کرد که باید ساکت باشن و بقیه حرف هاشون رو تو کلانتری بزنن .. پیر مرد هم ازمون خواست که یه گوشه پیادش کنیم تا با ماشین خودش بیاد .. دیالوگ هایی که در مسیر رسیدن ما به کلانتری ، بین افسر گشت و اون خانم رد و بدل شد به حدی وقیحانه است که حقیر شرمم میاد در اینجا بنویسم !.. فقط گوشه ای از افشاگری های این خانم رو که به واسطۀ اجازه ما ، در جهت کشیدن یک سیگار (خودش رو به پشیزی فروخت!) به دست اومد رو براتون مینویسم تا شما هم از این فیض عظیم (!) بی نصیب نمونید (راستش نمیخوام بگم که تا بحال ، کشیدن سیگار توسط زن رو ندیدم اما این یکی آنچنان حرفه ای سیگار میکشید که دست ده تا مرد رو هم از پشت بسته بود !) ایشون یه بچه داره (خدا حفظش کنه!) .. شوهرش سال ها پیش به جرم قاچاق اسلحه در زاهدان به دار آویخته شده (به سلامتی) .. بی تعارف بگم ، خونه فساد داشت (پریده خانه!) .. از حق نگذریم با انصاف بود ، چون به ما هم پیشنهاد داد که .. (استغفرا...) معتاد نبود اما شیشه میکشید (جـــانم!) میگفت اعتیاد آور نیست ، فقط مخ مخه میکنه (من آخرش هم معنی مخ مخه رو نفهمیدم) .. گویا اومده بوده اینجا جنس بگیره که بابای طرف میفهمه و رسواگری درمیاره (آخـی ، دلم براش سوخت !) ... راستی میگفت که عروس اون پیر مرد ، پریده است (شنیدید که صافی به آفتابه میگه ... !) و سه نقطه ... خلاصه اینکه سیگار پر برکتی بود ؛ چون خودش به زبون خوش ، به اندازه سه روز بازجویی حرف زد و اقرار کرد !!
عصر رفت قاضی کشیک .. دستور داد که تحت نظر باشه .. بازم افتاد بیخ ریش خودم (عجب مصیبتی!) از آنجا که اجازه نداریم شب ها در کلانتری ضعیفه (!) نگه داریم ، فی الاجبار بردیمش بازداشتگاه بانوان .. فردا صبح رفت دادگاه .. و در حال حاضر داره به جرم فحشا ، تو زندان آب خنک با نون خشک اضافه میل میکونه !
به نظر میرسه که نهایتا پری داستان ما عاقبت به خیر شد .. شما این طور فکر نمی کنید ؟!
شاد باشید و شادی آفرین یا حق |