فطرس

اعوذ بالله من نفسی

فطرس

اعوذ بالله من نفسی

زندگی .. رویا .. خودخواهی .. تا فردا

به نام حضرت دوست


   عرض سلام و ادب و احترام  

مقدمه :
   این پست کمی طولانیه .. اگه کم حوصله ای ، میتونی فقط بخش آخرش رو بخونی .. اگر هم بنکل حوصله نداری ، پیشنهاد میکنم که همش رو نخونی تا چشمت در بیاد (پیشنهاد منصفانه ای به نظر میرسه ، این طور نیست ؟!)
     

پلان «3»
   خدا نکنه که سوزن ذهنت روی مطلبی گیر کنه (یا بهتر بگم که به چیزی گیر بده !) .. دیگه خودت رو بکشی هم دست بردار نیست (ترجیحا با سیانور!) افکار منم چند روزیست که یاد قدیماش کرده (عجب حماقتی !) یاد اون روزها که میشست و "آهنگ زندگی" رو از آلبوم "غریبه" امیر کریمی گوش می کرد (یادش گرامی باد !) حالا جالبه که دست بردار هم نیست (کاش می فهمیدم که منظورت از واژه جالب چیه !) یک ریز در فضای تنگ جمجمه با نوای محزونی میخونه : "آری آری زندگی ، مثل یک رویا زیباست..." 

«« زندگی »»

رد رفتن گوزن
بر تن سفید برف
قار قار یک کلاغ
بر بلندای درخت
بی صدا ماندن یک سنجاقک
روی خوابیدن یک برکۀ پیر
انعکاس یک صدا
پای سنگینی کوه
و طلوع که برای تن مهتابی صحرا کیمیاست
آری آری زندگی مثل یک رویا زیباست

زندگی در تپش بال کبوتر جاری
ای مهاجر زندگی در پس فردا پیداست
بین این همه طراوت میون این همه شور
چه عزیز اون نگاه که پر از حادثۀ عشق و نور
چه غریبه اون کسی که فقط یک عابر فکر عبور
زندگی فرصت ما شدن جدایی هاست
زندگی مثل یک رویا زیباست
آری آری زندگی مثل یک رویا زیباست
 

پلان «2»   متن بالا رو من پارسال نوشته بودم (ایول پشتکار !) ولی توفیق آپ کردنش دست نداده بود (ما آخرش هم نفهمیدیم که توفیق سلب میشه یا صلب یا ثلب !) امسال با توجه به تغییر و تحولاتی که رخ داده ، جو مناسبی به وجود اومده و میشه خیلی از حرفا رو زد (فکر کنم زیر سر همین بارندگی هاست !) همون طوری که پیش از این هم خدمت تون عرض کردم (بابا ادب !) هدف اصلی من از باز کردن فطرس این بوده که منشوری باشه از اتفاقات دوران سربازیم و مسائلی که پیرامون اون رخ میده .. اما پس از مدتی کوتاه ، بار منفی حوادثی که در حین گشت برام پیش میومد ، اون قدر زیاد شد که حتی به یاد آوردن خیلی از اون ها هم برام ملال آور بود ، چه برسه به نوشتن شون .. با اینکه میدونم تمام این ها خاطره است اما باید اقرار کنم که خیلی از این خاطرات ، به هیچ وقت ارزش آزمودن نداره (آخه کی به اقرار تو اهمیت میده ، چلغوز !) فقط به این درد میخورن که باهاشون صفحه حوادث رو پر کنی و به صورت گذرا ، تیترشون رو بخونی (تازه همین هم از سرشون زیاده!) اگه دیدید که چند وقتی تو خودم بودم ، به همین خاطر بود . به خاطر کنار آمدن با فضای دلخراشی که مجبوری (نگرفتی چی شد .. ببین ، مـجـبـوری !) تحملش کنی ، اما نمیتونی .. سر و کله زدن با ملت شهیدپرور ، شنیدن درد و دل مردم ، درگیر شدن با آدم های مست ، تعقیب و گریز دزد و زورگیر ، دویدن ، داد زدن ، ... و حتی با مخ (در صورت وجود !) خوردن به زمین ، از مصادیق کارهایی است که من انتظارشون رو نداشتم (خوب نداشتی که نداشتی !) اما بهم تحمیل شده بودند . کلی با خودم کلنجار رفتم تا قبول کردم که میشه ، آره میشه به آرومی بدترین دردهای عالم رو داد زد .. آنچنان دادی که گوش فلک رو کر کنه اما گوش خودت هم صدات رو نشنوه .. و من میخوام در فطرس ، همین کار رو بکنم (زهی خیال باطل!)  
  

پلان «1»
   نمیدونم چند شب پیش (فکر کنم شنبه شب بود) فیلم "تا فردا" رو دیدید یا نه (؟!) فیلمی که با وجود اشکالات ساختاری ، از محتوایی قوی و سناریوی بسیار زیبایی برخوردار بود . من خوشبختانه علاقه ای به تلویزیون و برنامه هاش ندارم (تا باد چنین باداااااا!) اما در انتهای این فیلم که میشه گفت در سال 88 اولین فیلم نصفه ای بود که دیدم ،  اشک در چشمام حلقه زد (الـهـــی ، احساساتت رو بگردم قناری !) هر چند که موضوع فیلم تکراری بود و به صورت خلاصه یک پاراگرافی ، باید بگم : «مردی رو به تصویر میکشه که در رویا (خواب سابق !) فرداش رو میبینه و متوجه میشه که با اشتباهات همون یک روز ، نامزدش رو از دست میده و تا آخر عمر حسرت خواهد کشید (دیدی دختر خاله ، باز هم مسئله این است .. کشیدن یا نکشیدن !) اما وقتی صبح با صدای همسرش از خواب بیدار شد ، فهمید که اون مسائل ، کابوسی بیش نبوده (!) با این وجود مثل خیلی از ماها ، فرداش رو مثل دیروزش ادامه نداد و با تمام وجود ، سعی در بهتر شدن داشت . در نهایت کسی که در انتهای فیلم مُرد خودش بود ، با این تفاوت که یک زندگی با حسرت رو با مرگی پر افتخار ، عوض کرده بود .. اون هم در طی یک روز !» (پاشین آجیل و تخمه تون رو جمع کنید ببینم ، داستان تموم شد !)
   و من گریه کردم .. به حال خودم .. که چه ابلهانه به امید فردا ، امروزم رو به خاک و خون میکشم (!) به امید نسیه ای که هر دم ممکنه صاحبش بستانه ، حیات نقدم رو میفروشم .. عجب معامله بی شرمانه ای (!) بذار راحت بهت بگم .. تا حالا این قدر واضح به خریّت خودم پی نبرده بودم (جــانــم !..) دلم برای خودم سوخت .. و من گریه کردم ! 
  

شـَتـَلـَق «صدای شلیک "به مفهوم حرکت" !»
   بازی شروع شد بچه ها !.. تمام این پلان ها رو گفتم که به اینجا برسم . مجبور بودم همه رو با هم بگم ، چون ترسیدم چیزیش از قلم بیفته (قربونه اون دله وااا پست !)
   بیاین این پست رو با هم مرور کنیم .. اولش رو با ترکیب زندگی و رویا شروع کردم تا بدونید که بعضی وقتا (به نظر من ، اصولا !) مرزهای این دو مفهوم شکسته میشه . بعدش از اوضاع نابسامانم در کلانتری گفتم تا بدونید که ... سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست (حافظا !) و نهایتا از "رویایی" گفتم که تونست "زندگی" یک نفر رو از "حیات با حسرت" به "ممات با عزت" بکشونه (!) و حالا میخوام از زندگی خودم در کلانتری بگم . مفهومی که هر چی سعی کردم ابعادش رو خلاصه کنم ، باز هم نشد . زیاد اذیت تون نمیکنم ، فقط چندتا نکته برای توصیف اولیۀ زندگی در کلانتری میگم و ... شما رو بخیر ، ما رو به سلامت !
   حسنش اینه که اگه بخوای هم ، امروزت مثل دیروزت نیست .. شرّش هم اینه که قابل برنامه ریزی نیست .. خوبیش اینه که هر روز شیفت ها عوض میشه و روندی پر حرکت داره .. بدیش اینه که هیچ کس فکر نمیکنه اینجا بخشی از زندگیش محسوب میشه و فقط میخواد شیفتش رو تمام کنه .. کسی که محبت میکنه ، احمق شمرده میشه و جوّش ناخداگاه آدم رو خودخواه بار میاره .. شاید فکر کنی که بشه کار خودت رو بکنی و به عکس العمل دیگران اهمیت ندی اما در واقعیت ، آرزویی بیش نیست و ... 


   میدونم گیج شدی (هدفمم دقیقا همین بود !) اما عیبی نداره . زین پس قصد دارم که هر دفعه گوشه ای از زندگی گشتیم رو رونمایی کنم تا شما هم متوجه مفهوم "زندگی - رویا - خودخواهی - تا فردا" بشید ! 


شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

نظرات 7 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ق.ظ http://www.30o.ir

سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

علیک سلام

از همون خط اولت پیداست که اصلا بلاگم رو نخوندی (!) «بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید»

بهش میگم عزیزم !..
خواهش میشه ..
یا حق

هیچکس پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ق.ظ http://hichkas-ptl.blogsky.com

سلام
خوبی سرهنگ؟
همه ی پست رو نخوندم خودتم میدونی چرا!
حالم خوش نیست پس نظر نمی دم.
عزیزمی.
پیروز باشی.

سلام از ماست
شکر خدا .. شما خوبی آقا معلم ؟! (-:
تو دیگه چقدر ساده ای گل پسر !.. من که این پست رو نوشتم هم تا آخرش نخوندم ، چه برسه به شما حضرت والا !
ای بابا محمد .. حال خوش سیری چند (؟!) همین که اومدی و اثبات کردی که به فکرم هستی ، یه دنیا ارزش داره .. مابقیش فورمالیتست !
نفسمی (بقول بروبچ شمال : چشم مایی !)
یا حق

دختر خاله پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ق.ظ

خودم اول...
سلام علیکم و رحمه ا...
و اما بعد:
پستت جالب بود ...مفید بود...و مکفی
اینا که گفته هر کدوم یک معنی داشت اما در کل خوب بود...
پلان اولت:
منم اون فیلمرو دیدم..و هر چی فوش بلد بودم دادم..البته بداشو تو دلم دادم ..خوباشو بلند گفتم تا همه استفاده کنن...
خدا وکیلی ..مرد اینقدر مهربون وجود داره؟از همینجا بگیر برو تا ته...مرتیکه فیلم تخیلی ساخته بود...
مرد ایرانی شب خواب ببینه زنش مرده ...صبح پاشه..ببینه زنه جلوش وایساده خودش خفش میکنه...اگه گفتی چرا؟؟
چون تو خواب از چند نفر بله گرفته...
بیخود واسه این فیلم هندیا گریه میکنی...آخرین بارت باشه
پلان دومت:
هی بهت گفتم دو کلاس برو اکابر...مجید جان دلبندم...
حالا از سواد که بگذریم هر چیز که خوار آید یک روز به کار آید...
یعنی توام یکروز به کاری اومدی...(نه منظورم اون متنه بود)
همیشه یک چیزی فکر میکنی بعد یک چیزه دیگه میشه...به این میگن امتحان خدا....البته من که کلا مردود علمی شدم ...نامه اشم اومد...اما ...ما ول کن نیستیم
پلان سومت:
شعر بسیار زیبایه...
اما زندگی واسه من هیچکدوم از ینا نیست....
نمیدونم کی دیدمو عوض میکنه ...یا کی میکنه...اما خودت میدونی زندگی خیلی فراتر از این حرفاس...با رویا بودنش موافقم اما ...یک رویای تلخ...که ریشه در افکار آدم داره...
بازم میام...
یا علی
راستی اینجا چرا شکلک نداره....درستش کن بدووووووووو

زرشک .. (دیر اومدی ، زود هم میخوای بری !)
علیکم (درست گفتم یا نه ؟!.. یادمه اون وقتا که آدم حسابی بودم و سرم به تنم می ارزید ، اساتید می گفتن : جواب سلام کامل "علیکم" بیییده !)
و اما مابعد :
ممنونم .. نظر لطف شماست بزرگوار (عجب حال اساسی بهت دادم ، برو دیگه تا شب شارژ باش !)

پلان ا :
از این نوع مردان مریخی ، یک مصداق حقیقی و حقوقی دارم دختر خاله (!) خود گردن شکستم .. (البته در صورتی که بشه من رو در زمره مردان ایرانی محسوب کرد)
منم خوب میدونم که واقعیات جامعه با اون فیلم و نوشته من ، سازگار نیست .. اما مهم اینه که من بتونم در فطرس ، با حقیقت وجودی خودم زندگی کنم ، نه تحمیلات بیرونی .. اگه قرار باشه که اینجا هم 100% منطبق با دنیای حقیقی باشه ، بهتره درش رو تخته کنیم (البته من منکر واقع بینی نیستم هااا.. بلکه اقتضای اون بخش از نوشته ، زندگی در فضای درونم بود ، نه جو بیرونی !)

پلان 2 :
مشکل از نبود کوزه عسله ، وگرنه ما هم مشتاق سینه چاک علمیم (!)
در مورد اینکه من روزی کار آمد خواهم شد .. فکر کردی ، خیال کردی ! (خودمانیم ، عجب ترکیب بند بی ترکیبی را افاضه فرمودیم !)
کاش خدا هم یک کنکور سراسری برگزار میکرد تا ما با خیال راحت ، تشریف مون رو به جهنم ببریم (!) این جوری همش در خوف و رجاء بسر میبریم (هموجو می بریم !) .. لطفا دفعه بعد که رفتی عرش ، پیشنهاد من رو با جبرئیل در میان بگذار !

پلان 3 :
این که کی میکنه یا کـِی میکنه (اگه فهمیدی که کدوم "کی" به شخص ثالث برمیگرده و کدومش به زمان ، یه جایزه پیش من داری !) مهم نیست ، مهم فعل ... (-:
بلی بلی !.. قطعا بیان زندگی ، فراتر از زبان قاصر حقیر خواهد بود.. رویا هم مصداقی خیال انگیز از حقیقت دنیاست .. من در حد توان نداشته ام ، نوشتم و تو با قدرت درک خودت بخونش (!)

بازم منتظرت هستم
یا حق
(اینجا باید ساده باشه .. میتواند داشته باشه اما باید نداشته باشه .. باشه ؟!)

یه آدم آشتی! پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:13 ب.ظ

ای خدااااااااااااااااااا
ای خدا!
همونه که هروقت میخوام دعا کنم شیرجه میری جلوی چشمم داداشی
بار سنگینیه
سعی میکنم بفهمم به خدا!

هرکی نفهمه که.....
خب منم نمی فهمم(!) چی میگی!
ولی فهمیدم
حالا ایندفعه نیازی نیست شیرجه بری
خودم به یادتم...
باور کن این روزا انقدر که برای اطرافیانم زار زدم برای خودم نزدم!
دعا دعا دعا=نجات!
یا حق

جــــانم !
راستش من آخرش هم نفهمیدم که تو فهمیدی یا نفهمیدی (؟!)
چشم .. این دفعه سعی میکنم که به جای شیرجه ، زیر آبی برم (-:

کار خوبی میکنی (دعا رو میگم!) حتما ادامه بده ..
یا حق

مونا جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:06 ب.ظ

حذفش کردم..........................................................
تموم شد

اشتباه کردی .....................
فکر میکنی .. تازه شروع شده !

دختر خاله جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:58 ب.ظ

سلام
صلاح مملکت خویش خسروان دانند...آره حتما همون بهتره ...!

علیک سلام

اینکه دقیقا خسرو جان (!) صلاح مملکت خویش را داند یا نداند ٬‌ خدا داند (!) اما ... فعلا این جوری بهتره (-:

ممنونم از تذکرت
یا حق

من شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:50 ب.ظ

ببینم چرا فقط اینجا میشه یه نظر داد؟
الان من میخواستم یه نظر دیگه بدم نشد!!!

میتونه هزار و یک دلیل داشته باشه ...
مثل اینکه بلاگ اسکای دوست داره دااااده تو رو در بیاره ! (-:
این مشکل فقط مختص تو نیست عزیزم .. خیلی ها باهاش درگیرن .
البته بگیر نگیر داره .. اگه سعی کنی ، یحتمل بشه یه کارهایی کرد !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد