فطرس

اعوذ بالله من نفسی

فطرس

اعوذ بالله من نفسی

باز آمدم ...

به نام حضرت دوست


   عرض سلام و ادب و احترام  

 

   گاهی اوقات که اشتیاقم برای زندگی کردن کم میشه یا یه جورایی ، حوصلم از زنده بودن سر میره ؛ سری به اشعار شورانگیز میزنم و ... نفسی تازه میکنم (!) 

  

«« باز آمدم »»

بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
من نشکنم جز جور را یا ظالم بدغور را
گر ذره ای دارد نمک گیرم اگر آن بشکنم 

 

ز آغاز عهدی کرده ام کاین جان فدای شه کنم
بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم
امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم
تا گردن گردن کشان در پیش سلطان بشکنم 

 

 

گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می
دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم 

  

شما مست نگشتید وزان باده نخوردید
چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک
بجز مهر بجز عشق دگر بذر نکاریم

شما مست نگشتید وزان باده ...

 

   این آهنگیست با نام «بازآمدم» از آلبوم هفته عاشقی "روزبه نعمت اللهی" که متن آهنگ از ترکیب دو شعر دیوان شمس مولانا ، ساخته شده است . 

  

پ.ن : اندکی مجال بدید که فطرس در این فضا پر و بالی بیالاید تا ... به زودی .
شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

چه انتظار عجیبی

به نام حضرت دوست


   عرض سلام و ادب و احترام 

 


   چه انتظار عجیبی! چه انتظار عجیبی!
تو بین منتظران هم، عزیز من چه غریبی!

عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت!
چه کودکانه سپردم دلم به قصه قسمت!

چه بی خیال نشستم، نه کوششی نه وفایی!
فقط نشسته و گفتم: «خدا کند که بیایی!» 

شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

واژگونی

به نام حضرت دوست


   عرض سلام و ادب و احترام


   تا حالا به این موضوع توجه کردی که گاهی اوقات ، همه چیز حالت معلق به خودش میگیره ؟!.. (به حدی که حتی تصور ثبات هم مضحک به نظر میرسه !) 

   این موضوع از دو جهت قابل بررسی است .. یکی از بعد تغییر و تحولات زندگی که مسیر تصمیمات و روش برخورد ما رو بر هم میزنن و دیگری از بعد دست فرمان هامون در رانندگی (!) لطفاً زیاد به دنبال یافتن ارتباطی منطقی بین این دو بعد نباشید ، چرا که قطعا به پوچی خواهید رسید (!) این دو بحث به هیچ وجه به هم ربطی ندارن اما من آنچنان بهم ربط شون میدم که خودمم نفهمم آخرش چی خواهد شد ...  

 

 

   ظهر امروز موردی بهمون اعلام کردن که بوهایی از واژگون شدن یک ماشین در بزرگراه رو میداد (!) هر چند که بوش اصلا خوشایند نبود اما سریعا در صحنه حاضر شدیم تا موضوع رو بررسی کنیم . به محض نزدیک شدن ، ماشین اورژانس ، حجم ترافیک و قطاری که از اتومبیل های ریز و درشت ساخته شده بود ، همگی گویای یک دردسر عظیم بودند . بعد از چند لحظه ، پرایدی رو مشاهده کردیم که مثل  یک مرد بر روی سقفش خوابیده و چهار چرخش را رو به آسمون بلند کرده (!) و کمی اون طرف تر ، موتوری له و په نقش زمین بود . از طرفی مردم ذاتاً اکشن و همیشه در صحنه ما هم در بخش نظارت به خوبی ایفای نقش میکردن . چون در لاین مقابل حادثه بودم ، افسر گشت رو پیاده کردم و خودمم آژیر کشون رفتن تا از میدان دور بزنم و به خیل عظیم ترافیک بپیوندم . همین که رسیدم ، افسرم گفت که با بلندگو به ماشین ها اعلام کن که سریع تر حرکت کنن .. در نتیجه همین امر کوچک ، مجبور شدیم که حدود نیم ساعت ، حنجره طلایی خویش رو پاره نماییم (تازه با بلندگوی ماشین !) تا به مردم شهید پرور حالی نموده که بروند و با توقف هاشون ، ایجاد ترافیک نکنن (!) بعد از اینکه صحنه تصادف رو جمع کردیم ، تازه فرصت کردم که از افسرمون جریان حادثه رو بپرسم (!) بر عکس ظاهر پیچیدش ، موضوع خیلی ساده بود .. یه 405 در بزرگراه با سرعت بالا به صورت مارپیچ حرکت میکرده ؛ در این بین ، میزنه به پشت یک پراید (همونی که نهایتاً چپ شده) و به مسیرش ادامه میده .. راننده پراید هم از بد حادثه ، زن از آب درمیاد و به دلیل شوک وارد شده ، تعادلش رو از دست میده .. ابتدا میزنه به یه موتوری بخت برگشته و پرتش میکنه به سمت جوی و جدول ، بعد از اون خودشم به سمت جدول میره و طی یک حرکت متحیرالعقول ، چپ میشه (!) خوش بختانه این سانحه عجیب ، بجز شخص موتورسوار ، مجروح دیگه ای نداشت . اما اتفاقاتی که پیرامونش افتاد ، درس های زیادی بهم داد .. 

   

   برخورد تند شوهر اون زن ، بعد از رسیدن به صحنه حادثه و حالات پرخواش گونه ای که نسبت به همسرش نشان میداد ، گواهی برای سطح پایین فرهنگیش بود . انتظار جمع و جور کردن سانحه ای که نیاز به تجربه و تبحر فراوان داره از یک زن ، چندان معقول و منطقی به نظر نمیرسید . هر چند اون زن میتونست با اندکی تسلط و حفظ آرامش درونی ، از بروز این حادثه جلوگیری کنه اما ... اتفاقی بوده که افتاده و راه حلش هم قطعا داد و قال نخواهد بود . در نتیجه به همین راحتی ، موضوعات مربوط به معلق بودن (پاراگراف اول) بهم ربط پیدا میکنه و نشون میدن که اتفاق روزانه ، حالت تعلیقی در ذهن آدم به وجود میاره که باعث معلق شدن هواس راننده خواهد شد (!) از طرفی ، حالت معلق فرمان در دست راننده ، فضایی رو ایجاد میکنه که به موجب اون ، اعصاب همسرتون متشنج خواهد شد و باعث میشه که سرتون داد بزنه !! 

  

   حالا این سوال پیش میاد که آیا حجم عظیم مشکلات و گرفتاری های ما ، توجیه مناسبی برای پرخواشگری و برخوردهای غیر منطقی روزانه مون هست یا نه ؟! چنانچه پاسخ تون منفیست ، به نظرتون چه روشی برای مقابله و مهار این آمار رو به رشد درگیری و مشاجرات روزانه ، وجود خواهد داشت ؟؟!! 

   

پ.ن : رفقا ، این «روزها» حرف های زیادی برامون دارن ... سعی کنید که مثل من ، دست خالی از کنارش نگذرید !! 

  

شاد باشید و شادی آفرین
یا حق